۱۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

میدان تجریش و خانم بدحجاب

نزدیک میدان تجریش توی ماشین نشسته بودم و منتظر بودم دوستم بیاد سر قرار، داشتم زیر لب با خودم شعر می‌خوندم و تو حال و هوای خودم بودم که یکی زد به شیشه و منم که غرق خیالات خودم بودم، یه دفعه از جا پریدم!

ادامه مطلب...
۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ماجرای روزه خواری در کلاس کنکور

پارسال ماه رمضان کلاس کنکور می‌رفتم. کلاس‌ها تو یه دانشگاه برگزار می‌شد، خیلی از بچه‌ها مقید به روزه گرفتن نبودن و متاسفانه بعضی‌هاشون ناهارم می‌خوردن و قبح این کار شکسته شده بود، بین دو تا کلاس می‌نشستن به ناهار خوردن و بعضا با آب معدنی میومدن سر کلاس...

ادامه مطلب...
۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمازخوان شدن! به همین سادگی، به همین خوشمزگی...

 

 گوشه دانشکده مون یه نمازخونه نقلی وجود داره. من رو تا تو دانشکده ول می‌کردی، می‌رفتم اون تو! یا می‌نشستم یا می‌خوابیدم یا تکلیف هامو انجام می دادم یا خدایی نکرده نمازی چیزی می‌خوندم... با دو سه تا از رفقا همیشه با هم بودیم، یکی شون که به معنای واقعی تارک الصلاة بود و یکی شون از اینا که نمازشون ماکزیمم ٢دقیقه طول می‌کشه ...

ادامه مطلب...
۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ماجرای پس گردنی به مردم هیکل درشت در اتوبوس

یکی از اساتید حوزه نقل میکرد روزی یکی از شاگردانش بهش زنگ میزنه و درخواست میکنه که استاد فورا براش یه استخاره بگیره. استخاره میگیره و میگه: بسیار خوبه و معطلش نکن و سریع انجام بده.

ادامه مطلب...
۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰